معنی
سایر معانی: هر چیز مه مانند، غبار، دود، ابر، میغ، ماغ، تزم، سرگشتگی، گیجی، گیج کردن، متحیر کردن، سردرگم کردن، سر درنیاوردن، مه گرفته شدن، از مه پوشیده شدن یا کردن، مه آلود کردن یا شدن، بخار گرفتن، تار شدن یا کردن، مبهم کردن یا شدن، تیره کردن یا شدن، بخار حشره کش، بخار ضد آفت، (در عکس و فیلم) لکه ی خاکستری، تاری، خاکستری کردن (بخش هایی از عکس)، نور دیدگی، چمن تازه (پس از زده شدن یا پس از چراندن دام در آن)، چمن زده شده، علف چیده، چمن بلند، علف نبریده، علف نچیده
[سینما] مه - خفگی تصویر یا مه گرفتگی
[عمران و معماری] مه
[زمین شناسی] مه توده ای متراکم از قطرات کوچک آب یا دود یا قطعات گرد و غبار در لایه های پایینتر جو
[معدن] ذرات مهمانند (تهویه)
[آب و خاک] مه