دارای ویژگی های ملی کردن، ملی کردن، دولتی کردن، غیر خصوصی کردن، ملی شدن [حقوق] ملی کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بطور ملی، از لحاظ ملی
خوگیری، قبول تابعیت سایر معانی: قبول تابعیت، خوگیری
(حادثه یا تصادف یا رویداد) تصادفی که به سختی از آن احتراز می شود، آنچه که به وقوع نمی پیوندد ولی خیلی به وقوع نزدیک می شود، (بمب و گلوله ی توپ و غیره) نزدیک به هدف (که به هدف نمی خورد ولی تا ...
نزدیک، نزدیک سایر معانی: در (همین) نزدیکی، مجاور، این نزدیکی ها، در این حوالی، این اطراف ها، همین دور و برها، نزدیک، مجاور، دم دست، نزدیک به
(معمولا با: up) تمیز و مرتب کردن، آراسته کردن، تروتمیز کردن
تیره، تار، شبیه سحاب، بشکل ابر سایر معانی: سحابی مانند، میغ واره مانند، ابری، ابرآلود، مه آلود، محو
نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی سایر معانی: دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های ...
همسایه، اهل محل سایر معانی: دیواربه دیوار، مجاور، همجوار، نزدیک به هم، نزدیک one of the neighboring villages یکی از روستاهای مجاور
لانه کردن، اشیان گرفتن، در اغوش کسی خوابیدن، اسودن سایر معانی: لمیدن، آسودن، آرمیدن، غنودن، (در جای دنج یا باصفا یا محفوظ) قرار داشتن، (در اصل) لانه گزیدن، آشیان کردن
ادم عصبانی، نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی سایر معانی: وابسته به روان رنجوری یا تباهی
جذاب، زیرک، چالاک، نکته دان سایر معانی: (امریکا - خودمانی - واژه ی کلی مبنی بر خشنودی) خوب، شیک، فرز، زبل، قبراق، ترگل ورگل، خیلی خوب