(بندپایان) سخت پهنه، سپرک، صفحه سخت، سیخک متصلب [زمین شناسی] اسکلریت، یا هر قطعه کیتینی بدن حشرات.
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سختاک [اَرتاپزشکی] ورم یا التهاب مزمن در اعضای مختلف بدن مانند عروق خونی یا استخوان که به پیدایش جوشگاه منجر میشود و در استخوان به کلفت شدن مادۀ استخوانی میانجامد |||متـ . تصلب ...
واژههای مصوب فرهنگستان
تصلب بافت، سفت شدگی بافتها سایر معانی: سختینگی، تصلب، سختیدگی
[زمین شناسی] اسفنج سخت، اسکلروسپونج - عضوی از رده اسفنج های Sclerospongiae را گویند که توسط اسکلت های آهکی مسطح اسفرولیتی با سوزن های ریشه دوانده، تشخیص داده می شود.
وابسته به سختینه، صلبیه ای، سختینه ای، متصلب، سختیده
(در برخی قارچ ها) سختینه دان
استخوانپار [علوم پایۀ پزشکی] ناحیهای از استخوان که یک عصب نخاعی آن را عصبدهی میکند
(جراحی) سختینه بری، بریدن صلبیه
استخوانی، سخت، سختیده، hard : متصلب، پینه خورده
[ریاضیات] کلاس نمره، طبقه نمره
[کوه نوردی] باشگاه کوهنوردی اسکاتلند
لقی ماردان [مهندسی بسپار - تایر] تفاوت شعاع ماردان و سیلندر (barrel)