= فرارون
فرهنگ فارسی عمید
[ فَ ] (ص، اِ) کسی و چیزی باشد که بازپس رود نه بطریق صلاح یعنی روزبه نباشد. (برهان) (صحاح الفرس). فرارون : چون دلت از بلخ شد به یمگان خرسند پس چه فریدون بسوی تو چه فریرون. ناصرخسرو. رجوع ب ...
لغتنامه دهخدا
[ ] (معرب، اِ) سعد است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قسارواقرقون شود.
1. وضعیتی که در آن یک سیارۀ درونی مانند عطارد یا زهره از دید ناظر زمینی درست در پشت خورشید قرار گیرد|||2. زمان این رویداد|||متـ . مقارنۀ علیا [نجوم] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
مهمانی که اتاقی را در مهمانخانه گرفته، اما در آن نخوابیده است |||متـ . بیرونخواب [گردشگری و جهانگردی]
← سر چسبنده [زیستشناسی - ژنشناسی و زیستفنّاوری]
[ کَ دَ ] (مص مرکب) پوست انداختن. || تسلیخ. پوست بردن. پوست کندن : دشمنانت را فلک دم داد و بیرون کرد پوست این کند ناچار قصابی که بز را بردمید. امیرخسرو.
بافتی چوبپنبهای که از پوست درونی جدا شده است [زیستشناسی - علوم گیاهی]
فلج ماهیچههای بیرونی چشم [علوم پایۀ پزشکی]
(نَ دَ) (مص ل.) از حد خویش تجاوز کردن.
فرهنگ فارسی معین
[ نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) تجاوز کردن. از حد خویش بیرون رفتن. پا از گلیم خویش درازتر نهادن : از امر تو و نهی تو گردون و زمانه یکسو نکشد گردن و بیرون ننهد گام. مسعودسعد.