[ کَ یْ یَ ] (ع اِ) داغ. کَیّ. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم مره از کَیّ. (از اقرب الموارد). || داغ جای. (منتهی الارب). جای داغ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
[ بُ کی یَ ] (ع اِ) نوعی از کشتی هاست. (ناظم الاطباء) (آنندراج). نوعی است از کشتی. (مهذب الاسماء).
[ بَ کی یَ ] (ع اِ) ریش سفید معبد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بطراکة شود. || منزل ریش سفید. (ناظم الاطباء). و رجوع به بطراکة شود.
[ تُ کی یَ ] (ع اِ) تأنیث ترکی از مردم ترک. ترکیه : گفت که کنیزکی داشتم ترکیه، دو سال است که از من غایب شده است. (انیس الطالبین بخاری).
[ تَ یْ یَ ] (ص نسبی) حقوق تملیکیت؛ حقوق تصرف. (ناظم الاطباء).
[ تَ یَ ] (ع مص) پر کردن مشک را. و فی الحدیث کان الزبیر یوکی بین الصفا و المروة؛ ای یملأ ما بینهما سعیاً کما یوکی السقاء بعد المل. و یروی بالتخفیف و معناه أنه کان یسکت و لایتکلم کأَنه یوکی ...
[ جُ کی یَ ] (ع ص نسبی) مؤنث جنکی است. (اقرب الموارد). رجوع به جنکی و جنک شود.
[ حَ تَ کی یَ ] (ع اِ) نوعی از بندش عمامه که عرب بستندی. و گفته اند منسوب است به مردی حوتک نام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء): کان رسول اللََّه یخرج علینا و علیه الحوتکیه. (حدیث ...
[ خاص صَ کی یَ ] (اِ) مقربان. بندگان خاص. در فرهنگ دزی آمده است: این کلمه در زمان سلاطین ممالیک بر افرادی اطلاق میشده که پادشاهان و بزرگان را بگاه بیکاری و خلوت مشغول می کردند. (از فرهنگ د ...
[ ذَ کی یَ ] (ع ص) تأنیث ذکی. نار ذکیة؛ آتش زبانه زن. آتش شعله زن. || رائحة ذکیة؛ بوئی تیز. بوئی تند.
[ رَ کی یَ ] (اِخ) یا رکیة لقمان (لقمان پسر عاد). چاهی است در ثاج نزدیکیهای بحرین میان بحرین و یمامة، ازآن بنی قیس بن ثعلبة و عنزة و بعد قبیلهٔ بنی سعد آنجا را به تصرف درآورد و آن پوشیده ...
[ زَ کی یَ ] (اِخ) دهی است میان بصره و واسط. (منتهی الارب). رجوع به معجم البلدان و نزهة القلوب ج ۳ شود.