کسی که گوشش نمیشنود؛ ناشنوا.
فرهنگ فارسی عمید
[ کُ ] (اِخ) جویی است که بر تفلیس می آید. (منتهی الارب). نام رودی است به حدود ارمنیه نزدیک گنجه. (آنندراج). رودی است در شروان که از وسط شهر تفلیس می گذرد. (ناظم الاطباء). رود کر از جبال ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (اِ) مخفف کُرّه است، چه از انسان و چه از حیوان چنانکه در ولایتی که ملخ آمده و برای تغییر فصل آرام گرفته یا در زیر برف مانده سال دیگر ظاهر شود گویند کر کرده یعنی بچه های تازه از آنه ...
[ کُ ] (فرانسوی، اِ) آواز دسته جمعی (اپرا، کلیسا و غیره). مقابل آریا و سلو. (فرهنگ فارسی معین).
[ کَ ] (ص) کسی که قوت سامعه نداشته باشد. (آنندراج). کسی را گویند که گوش او چیزی نشنود و به عربی اصم خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). گران گوش. - کر مادرزاد؛ آنکه (یا گوشی که) هنگام ولادت ن ...
[ کَ ] (اِ) زور. تاب. (ناظم الاطباء). قوت. توان. (آنندراج) (ناظم الاطباء): خجسته مهرگان آمد سوی شاه جهان آمد بباید داد داد او بکام دل بهرچت کر.دقیقی (از لغت فرس اسسدی). ملک آن است که او را ...
[ کَ رر ] (ع اِمص) برگشت. رجوع. عود: افناه کر اللیالی و النهار؛ فانی کرد آن را عود شب و روز و بازگشت آن بارها. (ناظم الاطباء).
[ کُ دَ ] (مص مرکب) در آب کر تطهیر کردن. شستن متنجسی با آب کر. (یادداشت مؤلف).
[ کَ شُ دَ ] (مص مرکب) صمم. (دهار) (ترجمان القرآن). طرش. (منتهی الارب). اصمام. (یادداشت مؤلف). ناشنوا گردیدن. از دست دادن قوهٔ شنوائی. زایل شدن حس سمع : برآمد یکی گرد و برشد خروش همه کر ...
[ کُ کَ دَ ] (مص مرکب) در تداول مردم گیلان، کره کردن. بچه های بسیار تولید کردن. (فرهنگ فارسی معین).
[ کُ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) یک کر آب را بر زمین نجس شده ریختن و تطهیر کردن آن را. شستن جایی با کرهای آب چون صحن مسجدی یا زمین زیارتگاهی. (یادداشت مؤلف). || با بول خود تر کردن جامهٔ کسی ر ...
= کرایه * کرای چیزی (کاری) را کردن: به زحمتش ارزیدن؛ ارزش آن را داشتن: اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابنیمین: ۵۱۳).