(مُ هَ نّ) [ ع. ] (اِمف.) گوارا، خوش آیند.
فرهنگ فارسی معین
[ مُ هَ نْ نا ] (اِخ) ابن مانع بن حدیثةبن عبقة (یا عصیة)بن فضل بن ربیعة، از طی از قحطان. مؤسس آل مهنا از آل فضل از امرای بادیه (مابین شام وعراق و نجد) و مشهور به مهنای اول و امیرالعرب. به ...
لغتنامه دهخدا
اسم: مهنا (دختر) (عربی) (تلفظ: mohannā) (فارسی: مهنا) (انگلیسی: mohanna) معنی: در خور، شایسته، ( در قدیم ) گوارا و خوش، دور از رنج
فرهنگ واژگان اسمها
اسم: مهنام (دختر، پسر) (فارسی) (تلفظ: mah nām) (فارسی: مَهنام) (انگلیسی: mah nam) معنی: ( به مجاز ) زیباروی ماه مانند، ( مَه = ماه، نام ( در قدیم ) ( به مجاز ) = نشان، اثر، صورت، ظاهر )، نش ...
(مَ نِ) (اِ.) بوزینه، میمون.
[ مَ ] (اِ مرکب) یکی از درجات نیروی دریایی، برابر گروهبان.
[ هَ پَ ] (ص مرکب) دو چیز که عرض برابر دارند. (یادداشت مؤلف). هم ور. (یادداشت دیگر).
[ پُ پَ ] (ص مرکب) عریض. پُروَر. پهناور. مقابل کم پهنا. کم وَر.
[ پَ ] (اِخ) ده کوچکی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن، واقع در ۳۵ هزارگزی جنوب باختری داران. کوهستانی، معتدل، دارای ۸۰ تن سکنه. آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراع ...
[ پَ مَ حَ لْ لَ ] (اِخ) دهی از بلوک پهناب دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی (علی آباد)، واقع در ۹ هزارگزی شمال خاوری جویبار. دشت معتدل مرطوب مالاریائی، دارای ۲۰۰ تن سکنه. آب آن از ...
[ پَ ] (نف مرکب) دارندهٔ پهنا. پردر. پرعرض. دارای پهنا. عریض.
[ پَ نَ ] (اِ) بوزینه.بوزنینه.بوزنه.کپی. حمدونه. قرد. نوعی از میمون بواسطهٔ آنکه رویش پهن است. (انجمن آرا). بهنانه. (برهان): اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند که رخسارم پر از چینست چون ...