[ پَ مَ حَ لْ لَ ] (اِخ) دهی از بلوک پهناب دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی (علی آباد)، واقع در ۹ هزارگزی شمال خاوری جویبار. دشت معتدل مرطوب مالاریائی، دارای ۲۰۰ تن سکنه. آب آن از ...
لغتنامه دهخدا
[ پَ ] (نف مرکب) دارندهٔ پهنا. پردر. پرعرض. دارای پهنا. عریض.
[ پَ نَ ] (اِ) بوزینه.بوزنینه.بوزنه.کپی. حمدونه. قرد. نوعی از میمون بواسطهٔ آنکه رویش پهن است. (انجمن آرا). بهنانه. (برهان): اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند که رخسارم پر از چینست چون ...
[ پَ وَ کُ اَ مَ ] (اِخ) (بهنواز کرد احمد) دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در ۴۶ هزارگزی شمال باختری ورزقان و ۴۱ هزارگزی شوسهٔ تبریز به اهر. کوهستانی، گرمسیر، دارای ...
[ پَ وَ ] (حامص مرکب) صفت پهناور. حالت و چگونگی پهناور. پهنی.
کمیتی تقریبا برابر با نصف طولِموج ظاهریِ بیهنجاری [ژئوفیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
حداکثر عرض جاپای تایر در شرایط مشخص اندازهگیری [مهندسی بسپار - تایر]
[ سَ / سِ دَ / دِ پَ ] (اِ مرکب) صبح کاذب. (ناظم الاطباء).
[ هَ پَ ] (ص مرکب) دو چیز که عرض برابر دارند. (یادداشت مؤلف). هم ور. (یادداشت دیگر).
[ پُ پَ ] (ص مرکب) عریض. پُروَر. پهناور. مقابل کم پهنا. کم وَر.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.