[ اَ مَ / مِ ] (اِ) کر و فر و خودآرایی و خودنمایی. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). خویش آرایی و خودآرایی و هوش و بوش. (فرهنگ شعوری) (مؤید الفضلاء). || هر چیز که زود از دست برود و از ان ...
لغتنامه دهخدا
اسم: بهناد (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: behnād) (فارسی: بهناد) (انگلیسی: behnad) معنی: آواز، بانگ و صدای بهتر، ( به = بهتر، ناد = صدا، بانگ )، ( اعلام ) ( در ایرانی باستانی، behnāt، ...
فرهنگ واژگان اسمها
اسم: بهناز (دختر) (فارسی) (تلفظ: beh nāz) (فارسی: بِهناز) (انگلیسی: beh naz) معنی: عشوه گر، خوش ناز و ادا، ملوس، مرکب از به ( زیباتر، خوبتر ) + ناز ( کرشمه، غمزه )
(بَ نَ یا نِ) [ ع. بهنانة ] (اِ.)۱- زن خوشروی و نرم گفتار.۲- زن خوشبوی.
فرهنگ فارسی معین
حداکثر عرض جاپای تایر در شرایط مشخص اندازهگیری [مهندسی بسپار - تایر]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ تَ ] (اِ) لغت فارسی است. در اردوی هندی مستعمل، آهن و جز آن که در اسفل نیام کارد و شمشیر باشد به عربی آن را نَعل ... گویند. (نفائس، از آنندراج). زینت و آرایش که در ته غلاف باشد. (ناظم ال ...
[ جَ هَ / جُ هَ / جِ هَ نْ نا ] (ع ص) رَکیَّةٌ جهنام (مثلثهٔ مشدّدةالنون)؛ چاه دورتک. (منتهی الارب). چاه دورفرود، و من هنا سمیت جهنم. (مهذب الاسماء).
[ دَ ] (ع اِ) میدان. (ناظم الاطباء). || بیابان. (منتهی الارب). || دشت و بیابان دور و دراز بی آب. (ناظم الاطباء). || گیاهی است سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج).
نظم و ترتیب؛ نظام و نسق. δ از لغات دساتیر.
فرهنگ فارسی عمید
[ دِ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان. واقع در ۴۷هزارگزی شمال باختری کاشان در سر راه شوسه کاشان -قم. دارای ۱۵۰ تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیای ...
[ دِ ] (اِخ) دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در ۷هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی، مرکز دهستان. دارای ۱۰۰ تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفهٔ طی ...
[ مَ / مِ ] (اِ مرکب) راهنامج. سفرنامه و نقشه ای که شخص مسافر و سیاح از حرکت و سیر خود برمیدارد. (ناظم الاطباء). راهنامج معرب آن است . (منتهی الارب). کتاب ملاحان برای گم نکردن راه در دریا ...