[ نَ ] (ن مف مرکب) نادیده. ندیده. نوکیسه. تازه به عرصه رسیده. رجوع به ندیده و نیز رجوع به ندیدبدید شود. || (مص مرخم منفی، اِمص) ندیدن. مقابل دید به معنی دیدن. || انکار. عدم قبول. عدم ...
لغتنامه دهخدا
[ نَ دی دَ ] (ص لیاقت) غیرقابل رؤیت. که نتوان دیدش. که به چشم نیاید. نامرئی. لایری. ناپدید. || که درخور دیدن نیست. که لایق دیدن و تماشا نیست. که تعریف و تماشائی ندارد. که دیدنش باب طبع ...
(نَ دِ)۱- (ص مف.) نادیده، دیده نشده.۲- (اِ.) (عا.) نسل پنجم، فرزندِ نبیره.
فرهنگ فارسی معین
[ نَ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب) جامه یا سفال و مانند آن که هیچگاه شسته نشده و آب بدان نرسیده باشد: کوزهٔ آب ندیده. کرباس آب ندیده.
۱. جنگ کردن؛ پیکار کردن: در دل او آن نصیحت کار کرد / ترک آفندیدن و پیکار کرد (لبیبی: لغتنامه: آفندیدن). ۲. دشمنی کردن؛ خصومت ورزیدن.
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی سنگ یا مادۀ حاصل از آژندش [زمینشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
(اَ رَ دَ) (مص م.) زینت دادن.
[ اَ رَ دی دَ ] (مص) آرایش کردن. زینت کنانیدن. (ناظم الاطباء). زیب دادن و آراستن. مرادف افرازیدن. (فرهنگ میرزا ابراهیم). مصدر افرند است یعنی زیب دادن و زینت دادن و زینت کردن و آراستن. (ب ...
۱. جنگ کردن؛ دشمنی کردن. ۲. برانگیختن به جنگوجدال.
[ اَ دَ ] (مص) تعجب کردن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). متعجب شدن. (ناظم الاطباء). || سخنی که از روی حیرت و تعجب گفته شود. (از انجمن آرا) (از آنندراج). || سخنی ...
(اَ رَ دَ) (مص ل.) گول زدن، مکر و خدعه کردن.
[ اَ ژَ دی دَ ] (مص) گل و ملاط میان دو خشت و جز آن گستردن، پیوستن آن دو را. آژندیدن.