عزیز؛ گرامی؛ بزرگداشتهشده.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ کَ رْ رِ ] (ع ص) گرامی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تکریم شود.
لغتنامه دهخدا
[ مُ رِ ] (ع ص) نوازنده و بخشنده. (آنندراج). اکرام کننده. (ناظم الاطباء): خار است ز فعل زشت خود خوار خرما ز خوشی چودست مکرم.ناصرخسرو. منعما مکرما خداوندا شاکرند از تو خلق و تو مشکور. ابوالف ...
(مَ رُ مَ) [ ع. مکرمة ] (اِمص.) بزرگی، جوانمردی.
فرهنگ فارسی معین
بزرگی؛ کرم؛ جوانمردی.
گرامی
فرهنگ واژههای سره
مکرم (زن).
[ مَ رُ مَ ] (ع اِمص، اِ) مکرمة. مکرمت : به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی حباب وار بدی هفت گنبد خضرا. خاقانی (چ عبدالرسولی ص ۱۰). و رجوع به مکرمت و مکرمة شود.
اسم: مکرمه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mokarrame) (فارسی: مکَرمه) (انگلیسی: mokarrame) معنی: بزرگ داشته شده، گرامی و عزیز کرده، ( مؤنث مکَرم )، زن گرامی و عزیز کرده، مؤنث مکرم ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ مَ رُ مَ ] (ع ص مرکب) صاحب بخشش. ذیجود. و در عناوین نویسند: خدمت ذیمکرمت فلان ...
[ حِ مُ کَ رْ رَ ] (اِخ) کنایه از جبرئیل علیه السلام است. (از غیاث اللغات) (برهان قاطع) (از آنندراج). رجوع به جبرئیل و روح و روح القدس و روح قدس شود.
[ عَ کَ رِ مُ رَ ] (اِخ) شهری است مشهور از نواحی خوزستان، منسوب به مکرم بن معزاء حارث، یکی از افراد بنی جَعْوَنةبن حارث بن نُمَیربن عامربن صعصعة. (از معجم البلدان). شهری است معروف، و گوی ...