بادام.
فرهنگ فارسی عمید
[ لَ / لُو زِ حُ لْ وْ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بادام شیرین. رجوع به لوزالحلو شود.
لغتنامه دهخدا
[ لَ / لُو زِ مُ رر ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بادام تلخ. رجوع به لوزالمر شود.
[ لَ زُلْ اَ ] (ع اِ مرکب) به لغت مغربی لوزالبربر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به ارجان شود.
[ لَ زُلْ حُ لْ وْ ] (ع اِ مرکب) بادام شیرین. حکیم مؤمن در تحفه آرد: به فارسی بادام شیرین گویند. در اول گرم و تر و مفتح و حافظ قوتها و جالی اعضای باطنی. و ملین آن و ملین طبع و حلق و موافق ...
[ لَ زُلْ مُ رر ] (ع اِ مرکب) حکیم مؤمن در تحفه آرد: بادام تلخ است و ریشهٔ درخت او گرم و خشک و جالی و محلل و ضماد او با روغن گلسرخ و سرکه جهت درد سر بارد و کلف و طبیخ او در اول سیم گرم و در ...
[ لُ ] (اِخ) شهری به سوئیس، کرسی کانتنِ وُد، واقع در جنوب دریاچهٔ لمان. دارای ۱۰۱۰۰۰ تن سکنه.
[ زَ ] (اِخ) بنت عبداللََّه. محدثة سمعت خطیب المزة و ابن الخیمی و ابن الانماطی و حدثت. و توفیت فی ذی القعدة سنة ۷۲۵ هجری و قد جاوزت الخمسین. (اعلام النساء ج ۳ ص ۱۳۶۴).
[ لَ دَ ] (اِخ) دهی جزء دهستان سربند پائین بخش سربند شهرستان اراک، واقع در ۲۳هزارگزی جنوب باختری آستانه و ۲۳هزارگزی راه عمومی. دامنه و سردسیر. دارای ۲۸۳ تن سکنه. آب آن از رودخانهٔ تمرخان. ...
[ زَ / زِ ] (اِ) هر چیز که آن چرب و شیرین باشد، خواه لقمه و خواه سخنان خوب و دلکش و به معنی فروتنی و چاپلوسی و فریب هم هست. (برهان).
التهاب لوزه [زیستشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
مربوط به لوزه [زیستشناسی]