رفتگر، جاروکش
فرهنگ واژههای سره
= فراشه
فرهنگ فارسی عمید
۱. جامۀ خواب؛ بستر؛ رختخواب. ۲. [مجاز] همسر؛ همخوابه.
[ فَ رْ را ] (ع ص، اِ) صیغهٔ مبالغه از فرش. (از اقرب الموارد). آنکه فرش و بساط را گسترد: فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد. (گلستان). تا جهان بوده ست فراشان گل از سلحداران خار آزر ...
لغتنامه دهخدا
سردستۀ فرّاشان؛ رئیس فرّاشان. = فَرّاش
[ فَ رْ را ] (اِخ) موضعی است در فارس. پیرنیا نویسد: در یک وادی در سه منزلی فیروزآباد (فارس) از طرف غرب بنای کوچکی است که خیلی خراب شده و به واسطهٔ همین دو جهت مورد توجه زیاد نیست ولی گنب ...
[ فَ رْ را کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان کچرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در ۹هزارگزی باختر المده و ۱۵۰۰گزی شوسهٔ المده به نوشهر. ناحیه ای است واقع در دشت، معتدل و مرطوب که دارای ۲۰۰ ...
[ فَ ] (اِمص) حالتی که آدمی را از به هم رسیدن تب واقع میشود و آن خمیازه و به هم کشیدن پوست بدن و راست شدن موی بر اندام باشد و آن حالت را به عربی قشعریره خوانند. (برهان): هرکه در تن او خل ...
[ فَ ] (اِخ) قریهٔ معروفی است در سواد عراق از اعمال نهر ملک که منزل حاج است بعد از صرصر. (از معجم البلدان). رجوع به فراشة شود.
شاخهای از شارششناسی که بینابین درشتشارششناسی و ریزشارششناسی قرار میگیرد [مهندسی بسپار]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ فَ ] (ع اِ) دو رگ سبزرنگ زیر زبان. || دو آهن پاره که بدان فسار ستور را به کام لگام بندند. (منتهی الارب). رجوع به فراش شود.
[ فَ رْ را بَ ] (اِ) بنای کوچک گنبددار متعلق به عهد اشکانیان. || نقاط اطراف بنای کوچک گنبددار. (فهرست تاریخ صنایع ایران).