(رِ) [ ع. ]۱- (اِفا.) عرض کننده.۲- سالار، لشکر و سپاه.۳- شکایت کننده، شاکی.۴- (اِ.) چهره، رخسار.۵- پیشامد، حادثه.
فرهنگ فارسی معین
[ رِ ] (اِخ) نام شاعری است اصفهانی. مؤلف مجمع الفصحاء دربارهٔ وی نویسد: نامش آقابابا و شغلش پاره دوزی بود. و طبع خوشی داشته و از اشعار اوست: بود بجانب من چشم و سوی غیر نگاهت ندانم این گنه ...
لغتنامه دهخدا
(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)۱- پیش آمدن، رخ دادن.۲- شکایت کردن، دادخواهی کردن.
[ رِ ضَ ] (ع ص، اِ) مؤنث عارض. || صفحهٔ رخسار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || حاجت. (اقرب الموارد). || حادثه و پیش آمد: تا بر تن تو سهل نشد ریح عارضه اندیشهٔ تو بر دل ما بود چون ...
۱. حادثه. ۲. بیماری؛ مرض.
فرهنگ فارسی عمید
تمرینی برای فائق آمدن بر مشکلات یک وضعیت نظامی مشخص بر روی زمین که در آن افراد نظامی فرضی هستند و راهکار معمولا مکتوب است [مهندسی نقشهبرداری]
واژههای مصوب فرهنگستان
عارضهای بر روی زمین که به دست انسان ساخته شده است [مهندسی نقشهبرداری]
← عارضۀ نقشهنگاشتی [مهندسی نقشهبرداری]
عارضهای که نشاندهندۀ یک موقعیت منفرد است [مهندسی نقشهبرداری]
[ رِ ] (حامص) شغل عارض داشتن. لشکرنویسی. عرض دادن لشکر. عارض بودن : روز دیگر شنبه بوالفتح را به جامه خانه بردند و خلعت عارضی پوشید. (تاریخ بیهقی). و بوالقاسم کثیر معزول شد از شغل عارضی. (ت ...
[ بِ مُ رِ ] (ع ص مرکب) (از: ب +لا(نفی) +معارض) بدون معارض. بلامنازع. (فرهنگ فارسی معین). بلامانع.
تعارضی که سالیان متمادی ادامه دارد [علوم سیاسی و روابط بینالملل]