(شَ) (اِ.)۱- سرین، کفل.۲- دماغة کوه.
فرهنگ فارسی معین
[ شَ نَ ] (ع مص) ترنجیده و درهم کشیده شدن پوست کسی: شنج جلده شنجاً. (از منتهی الارب). منقبض شدن پوست و درهم کشیده شدن آن در اثر رسیدن آتش بدان یا سرمازدگی. (از اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
= شنگرف
فرهنگ فارسی عمید
[ شُ نُ ] (ع ص، اِ) جِ شِناح. (منتهی الارب). رجوع به شِناح شود.
[ شِ ] (ع اِ) بالای کوه. ج، شناخیب. (از اقرب الموارد). سر کوه بلند. (ناظم الاطباء). || سر دوش. || مهرهٔ پشت. (ناظم الاطباء). ج، شناخیب. رجوع به شنخوب شود.
[ شَ خَ ] (ع ص) دراز. (منتهی الارب). طویل. (از اقرب الموارد). ج، شناخب. (ناظم الاطباء).
[ شَ خَ فَ ] (ع اِمص) کِبر و نخوت. (از منتهی الارب). یقال: فیه شنخفة؛ ای کبر و زهو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
[ شِ نْ نَ ] (ع ص) فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فربه و سمین. (از ناظم الاطباء).
[ شُ ] (ع اِ) شنخوبة. سر کوه بلند. ج، شناخیب. (منتهی الارب). شنخوبة. شنخاب. بالای کوه. (از اقرب الموارد). سر کوه بلند. (مهذب الاسماء). || سر دوش. || مهرهٔ پشت. (منتهی الارب) (از اقرب ال ...
[ شُ بَ ] (ع اِ) شنخوب. سر کوه. ج، شناخیب. (از منتهی الارب). رجوع به شنخوب شود.
[ شُ خی ی ] (ع اِ) شنداخ. شندخ. شندخة. طعام ضیافت که برای خانهٔ نوساخت یا برگشت از سفر یا یافتن گمشده فراهم سازند. (از اقرب الموارد). شنداخ. رجوع به مترادفات این لغت شود.
[ شُ دُ ] (ع ص) سخت دراز پُر. || اسب وقاد. || (اِ) شیر بیشه. (از اقرب الموارد). رجوع به شنذخ شود. || طعام که به مناسبت ضیافت ساختِ خانهٔ نو یا بازگشت از سفر و یا یافت شدن گم شده فراه ...