[ شُ عَ ] (اِخ) ابن حسن، شیخ ایوب الدین. از زهاد و مرتاضان معاصر یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن بود که از سلطنت استعفا نمود و مرید شیخ شد. (حبیب السیر چ سنگی تهران ج ۱ ص ۴۴۰).
لغتنامه دهخدا
[ شُ عَ ] (اِخ) ابن خازم. پیشوای خازمیه یکی از فِرَق پانزده گانهٔ خوارج. (بیان الادیان). رئیس خازمیه، فرقه ای از خوارج. (مفاتیح).
اسم: شعیب (پسر) (عبری) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: šoeayb) (فارسی: شعَيب) (انگلیسی: shoeayb) معنی: نام یکی از پیامبران، توشه دان، ( اَعلام ) پیامبری که بر اساس قرآن پس از هود و صالح در شهر مَدیَ ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ شُ عَ ] (اِخ) دهی از دهستان بهنام سوختهٔ بخش ورامین شهرستان تهران. محصول عمدهٔ آن غلات و صیفی و چغندرقند. سکنهٔ آن ۸۱۷ تن. آب آن از رودخانهٔ جاجرود تأمین میشود. راه اتومبیل رو دارد. (از ...
[ شُ عَ بی یَ ] (اِخ) فرقه ای از خوارج عجارده است از یاران شعیب بن محمد و آنان جز در امر قَدَر در سایر بدعتها با فرقهٔ میمونیه موافقت دارند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد). اص ...
[ اِ مِ نِ شُ عَ ] (اِخ) یکی از هفت محدث است که از سحنون روایت کرده اند. در اواسط قرن سوم هجری در البیره یکی از شهرهای اندلس ظهور کرد. شش تن دیگر راویان سحنون: احمدبن سلیمان بن ابی الرب ...
[ اَ شُ عَ ] (اِخ) او از عبدبن عمر حدیث کند. (الکنی للبخاری).
[ اَ شُ عَ ] (اِخ) او از طاوس روایت کند. (الکنی للبخاری).
[ اَ شُ عَ ] (اِخ) بوری. رجوع به تاج الملوک ابوشعیب... شود.
[ اَ شُ عَ ] (اِخ) حضرمی. او از ابی ایوب انصاری روایت کند.
[ اَ شُ عَ ] (اِخ) هروی. صالح بن محمّد. یکی از اعاظم شعرای روزگار سامانیان و چنانکه در تذکره ها آمده است وی آخر عهد رودکی را دریافته است و از سوء حظّ از اشعار او جز قطعه ای در تذاکر و ابی ...
[ اَ شُ عَ ] (اِخ) یوسف بن شعیب الخولانی. محدّث است و بلاذقیه میزیست. اوزاعی از او روایت کند.