ابوشعیب
معنی
[ اَ شُ عَ ] (اِخ) هروی. صالح بن
محمّد. یکی از اعاظم شعرای روزگار
سامانیان و چنانکه در تذکره ها آمده است وی
آخر عهد رودکی را دریافته است و از سوء
حظّ از اشعار او جز قطعه ای در تذاکر و ابیاتی
چند در لغت نامه ها چیزی به جای نمانده
است. و منوچهری آنجا که آرزو میکند تا
شعرای پیشین زنده می بودند و فراز می آمدند
و شعر استاد او عنصری را می شنیدند و از
دیوان او روضهٔ غریزی میدیدند و نسترن
طبیعی میچیدند نام بوشعیب را می آورد:
کو جریر و کو فرزدق کو زهیر و کو لبید
روبه عجاح و دیگ الجن و سیف ذوالیزن.
از خراسان بوشعیب و بوذر آن ترک کشی
و آن صبور پارسی و رودکی چنگ زن.
منوچهری
اینک ابیات بوشعیب در لغت نامه ها:
شاکر نعمت نبودم یافتی
تا زمانه زد مرا ناگاه کوست.
گر زانکه به بیراستهٔ شهر درائی
بیراسته آراسته گردد ز رخانت.
اگر دیده بگردون برگمارد
ز سهمش پاره پاره گردد آور.ای عاشق مهجور ز کام دل خود دور
می نال و همی چاو که معذوری معذور.
جهان شده فرتوت چو پاغندهٔ سرگین کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش.
شگفت نیست اگر کیغ چشم من سرخ است
بلی چو سرخ بود اشک سرخ باشد کیغ.
دلمان چو آب بامی تنمان بهار بادی
از بیم چشم حاسد کش کنده باد باهک .
توئی آراسته بی آرایش
چه به کرباس و چه به خز یکسون.
افشرهٔ خون دل از چشم او
ریخته پالاون مژگان فرو.
و این بیت مثنوی است و شاید از کتابی:
در کارها بتا ستهیدن گرفته ای
گشتم ستوه از تو من از بسکه بستهی.
و قطعه این است:
دوزخی کیشی بهشتی روی و قد
آهوچشمی حلقه زلفی لاله خد
سلسله جعدی بنفشه عارضی
کش فریدون افدر و پرویز جد
لب چنان کز خامهٔ نقاش چین
برزده برمشک از شنگرف مد
گر ببخشد حسن خود بر زنگیان
ترک را بی شک ز زنگ آید حسد
بینی او تارکی ابریشمین
مو چو از تاری بر ابریشم عقد
از فروسو گنج از برسو بهشت
سوزنی سیمین میان هردو حد.
و رجوع به مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۶۶ و
لباب الالباب ج ۲ ص ۵ شود.