(ش کَ نَ) (اِمر.) دارکوب.
فرهنگ فارسی معین
[ دَ شِ کَ تَ ] (مص مرکب) شکستن. خرد کردن. در هم خرد کردن : نیم شبی نیم برم نیم مست نعره زنان آمد و در، درشکست.عطار. صدهزاران نیزهٔ فرعون را درشکست آن موسیی با یک عصا.مولوی. ساعد دل چون ند ...
لغتنامه دهخدا
[ دَ شِ کَ تَ / تِ ] (ن مف مرکب) شکسته. منکسر: طاق فلک ز زلزلهٔ صور در شکست زین طاق درشکسته سبکتر گذشتنی است. خاقانی.
گردونه
فرهنگ واژههای سره
گردونۀ چهارچرخهای که با اسب کشیده میشود و سایبان آن بازوبسته میشود.
فرهنگ فارسی عمید
[ دُ رُ کَ / کِ ] (روسی، اِ) گردون چهار چرخه ای که جلو آن باز و سقف اطاق وی را می توان بلند کرد و برافراخت و یا تا کرد و خوابانید. (ناظم الاطباء). مأخوذ از کلمهٔ «دروژکی» روسی، اصلاً نام و ...
گردونه دار
(~.) (ص فا.) آن که درشکه را میراند.
[ دَ رِ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان واقع در ۴۲ هزارگزی شمال خاوری زرند و ۷ هزارگزی جنوب راه مالرو زرند راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
سرخگویچهای که شکل غیرطبیعی دارد [علوم پایۀ پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
داشتن دو یا چند شکل متفاوت برای یک عنصر در حالت فیزیکی یکسان [شیمی]
← واپیچش نقشه [مهندسی نقشهبرداری]