نوعی برشکاری اکسیژنی که در آن گرمای موردنیاز از واکنش شیمیایی اکسیژن و گاز سوختنی به دست میآید [جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب]
واژههای مصوب فرهنگستان
نوعی برشکاری گرمایی که در آن ذوب و برداشتن فلز با استفاده از گرمای حاصل از واکنش شیمیایی بین اکسیژن و فلز پایه انجام میشود؛ در این نوع برشکاری گرمای قوس یا شعلۀ اُکسیسوخت گازی یا ...
[ بَ شِ تَ ] (مص مرکب) شکافتن : از دمش برشکافت تا بدمش بچهٔ گور یافت در شکمش.نظامی. و رجوع به شکافتن شود.
لغتنامه دهخدا
= بارسات
فرهنگ فارسی عمید
[ بَ شِ کَ تَ ] (مص مرکب) شکستن : گفت ای استا مرا طعنه مزن گفت استا زان دو یک را برشکن چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم مرد احول گردد از میلان و خشم.مولوی. و رجوع به شکستن شود. - برشکستن زل ...
[ بَ شِ کُ تَ ] (مص مرکب) شکفتن : شهنشه ز شادی چو گل برشکفت بخندید در روی درویش و گفت.سعدی. ملک زین حکایت چنان برشکفت که چیزش ببخشید و چیزش نگفت.سعدی. و رجوع به شکفتن شود.
[ بَ شِ کَ ] (حامص مرکب) اعراض. برگشتن. (آنندراج). روی برتافتن : ازوی خوش است برشکنی ها بگاه ناز وز خسرو شکسته فغانهای زار خوش. خسرو.
[ رَ ] (ص مرکب) (از: بی +رشک) بیرشگ. بی غیرت. || بی حسادت. بی حرص. (ناظم الاطباء). || بی حسرت. (ناظم الاطباء). || دیوث. رجوع به رشک شود.
[ تَ بَ سْ سُ بِ لَ دَ شِ کَ تَ ] (مص مرکب) از خنده بازداشتن. خنده را فروکشتن. مانع از خنده شدن : برویم در خنده بستن چرا تبسم بلب در شکستن چرا. ظهوری (از بهار عجم) (از آنندراج).
[ تُ شَ ] (اِخ) دهی است از دهستان کوهپایهٔ بخش نوبران که در شهرستان ساوه و ۳۲هزارگزی شمال خاوری نوبران و ۱۸هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و ۲۳۷ تن سکنه دارد. آب آن از چ ...
[ رِ شَ ] (اِ مرکب) بیمار ابنه زدگی. حِکَّه. خارش. || خارش مقعد که آن را کِرمَک گویند.
[ خُ شِ کَ ] (نف مرکب) آنچه خماری را از بین برد. شربتها و آچارها که تخفیف خمار دهد. (یادداشت بخط مؤلف): کاین خمارت به از خمارشکن.سنائی. ساقی آرد گه خمارشکن فقع شکرین ز دانهٔ نار.خاقان ...