۱. جای آموختن انواع هنرها. ۲. دانشگاه.
فرهنگ فارسی عمید
(~. قَ) [ ع. ] (اِمر.)۱- جای آسایش و راحت.۲- نام یکی از بهشتهای هشتگانه.
فرهنگ فارسی معین
[ رُلْ قَ ] (ع اِ مرکب) جایی که در آنجا قضاوت می کنند. (ناظم الاطباء). || (اِخ) خانه ای بوده است در مدینه که ابتدا از آن عمربن خطاب بود و سپس خانهٔ مروان بن حکم گردید. (معجم البلدان).
لغتنامه دهخدا
[ رُلْ قُ ] (اِخ) محله ای در بغداد بین کرخ و نهر عیسی بن علی. حافظ امام ابوالحسن علی دارالقطنی منسوب به این ناحیت است. (معجم البلدان). رجوع به دار قطنی شود.
[ رُلْ قَ مَ ] (ع اِ مرکب) عبادت خانهٔ ترسایان. (ناظم الاطباء). کنیسه. || محل اجتماع زنان فاسقه. (ناظم الاطباء): هفت پرده ست و زانیات در او همچو دارالقمامه بئس الدار.خاقانی. || جای ر ...
[ رُلْ مُ ثَ مْ مَ نَ ] (اِخ) یکی از عمارات المطیع للََّه تعالی در دارالخلافهٔ بغداد. (معجم البلدان).
دیوانه خانه، تیمارستان
فرهنگ واژههای سره
[ رُلْ مَ ] (اِخ) لقب شهر رشت. (مسکوکات ایران رابینو ص ۹۹): در سنهٔ هزار و دویست و هشتاد به ارادهٔ حج بیت اللََّه الحرام از دارالمرز رشت آمدم به تبریز. (مفاتیح الجنان چ گراوری اسلامیه ص ...
[ رُلْ مَ ضا ] (ع اِ مرکب) درمانگاه و بیمارستان. (ناظم الاطباء). رجوع به دارالشفا شود.
جایی که گدایان را در آنجا نگهداری کنند؛ مسکینخانه؛ فقیرخانه؛ گداخانه.
[ رُلْ مُ ] (ع اِ مرکب) کرسی مملکت و پایتخت. (ناظم الاطباء). دارِملک : تا نهادی حسن را دارالخلافه زیر زلف هست دارالملک فتنه در سر مژگان تو. خاقانی. بنومیدی دل از دلخواه برداشت بدارالملک ...
[ رُلْ مُ ظَ رَ ] (اِخ) جایی بوده در زمان مأمون که بزرگان و دانشوران دربار در آن گرد می آمدند و در بارهٔ مسائل علمی بحث و مناظره میکردند. (تاریخ علوم عقلی صفا ص ۱۲۹).