← پیدازادان [زیستشناسی - علوم گیاهی]
واژههای مصوب فرهنگستان
(نف مرکب) دارندهٔ داو در اصطلاح بازی نرد. مضاعف کنندهٔ رهن در قمار. (از شعوری ج ۱ ص ۴۱۲). || هرزه و هذیان و ذم و ناسزا و فحشیات. (شعوری ج ۱ ص ۴۱۲).
لغتنامه دهخدا
[ یِ مَ ] (اِ مرکب) مدار گردنده. || گردش جای و محل دوران گرداننده و مجازاً گردنده. جای گردش و حرکت. || پایه و رکن اصلی و چرخانندهٔ امور. که همه چیز بر او گذر دارد و بر او نهاده آمده ا ...
شاخۀ تازهشناساییشدهای از سلسلۀ جانوران با تنها یک گونه و طول کمتر از یک میلیمتر و تقارن دوطرفی که با یک صفحۀ چسبنده به میزبان متصل میشوند؛ در اطراف دهان این جان ...
[ دُ ] (اِ) ظاهراً مصحف دیودار است. صاحب برهان گوید نوعی از ابهل است و آنرا صنوبر هندی نیز گویند و افزاید که دیودار نیز بنظر آمده است. (برهان).
[ دَ رَ جَ / جِ ] (نف مرکب) درجه دارنده. دارای درجه و رتبه. || مدرّج. دارای تقسیمات جزئی، چون خطکش درجه دار. || (اصطلاح نظامی) فردی با درجهٔ فروتر از ستوان سومی. (از سرجوخه تا استوار).
گیاهی با تیغ یا خار بسیار [کشاورزی - علوم باغبانی]
(دَ) [ معر. ] (اِمر.)۱- درخت پشه، شجرة البق.۲- سفیدار.
فرهنگ فارسی معین
۱. دارای در: جعبهٴ دردار. ۲. (اسم، صفت) = دربان
فرهنگ فارسی عمید
[ دَ ] (ع اِ) آواز دهل. (منتهی الارب ). صوت طبل. درختی است بزرگ و آنرا گلهایی زردرنگ و برگهایی خاردار و میوه ای مانند قرنها و شاخهای دفلی است. (از اقرب الموارد). معرب دردار فارسی است. || ...
[ دَ ] (اِ) درختی است که پشه بار می آورد و به عربی شجرةالبق خوانند و بعضی گویند سفیددار همانست. (برهان). آنرا دارون گویند و نام دیگرش سپیددار است و آنرا پشه دار نیز گویند. (از آنندراج). شج ...
[ دَ دِ سَ ] (نف مرکب) دردسردارنده. دارندهٔ دردسر. زحمت دار. تصدیع دار: کار دردسردار؛ دشوار و با مخاطره.