(دَ) [ معر. ] (اِمر.)۱- درخت پشه، شجرة البق.۲- سفیدار.
فرهنگ فارسی معین
[ دَ ] (ع اِ) آواز دهل. (منتهی الارب ). صوت طبل. درختی است بزرگ و آنرا گلهایی زردرنگ و برگهایی خاردار و میوه ای مانند قرنها و شاخهای دفلی است. (از اقرب الموارد). معرب دردار فارسی است. || ...
لغتنامه دهخدا
[ دَ ] (اِ) درختی است که پشه بار می آورد و به عربی شجرةالبق خوانند و بعضی گویند سفیددار همانست. (برهان). آنرا دارون گویند و نام دیگرش سپیددار است و آنرا پشه دار نیز گویند. (از آنندراج). شج ...
[ دَ ] (نف مرکب) آنکه دارای مادر است. آنکه در دامان مادر پرورش یافته. - پدرمادردار؛ آنکه دارای اصل و نسب است. کسی که از خاندان مشهور و اصیلی باشد. || آنکه از مادر خود نگاهداری کند. کسی ...
[ دَ ] (حامص مرکب) دارای مادر بودن. داشتن مادر. || نگاهداری از مادر. رجوع به مادهٔ قبل شود.
(~.) (ص فا.) کنایه از: نجیب، اصیل.
[ پِ دَ ] (نف مرکب) صاحب پدر. دارندهٔ پدر. || در تداول عامّه، نجیب. اصیل.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.