[ خَ رِ نِ دِهْ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از آن کس که به او هر کس کار فرماید. حمارالحاجات. قُعَیِّدالحاجات. (یادداشت بخط مؤلف).
لغتنامه دهخدا
[ خُ رْ رو پُ ] (اِ صوت) حکایت صوت خیشوم و دهان خفته بخواب سنگین.قسمی آواز دهان و حلق و بینی بعضی از خفتگان. (یادداشت بخط مؤلف). - خر و پف بلند شدن؛ خفتن و برآمدن آواز خرنا از دهان و خیشوم. ...
[ خَ کَ دَ ] (مص مرکب) خر کردن کسی؛ با تملق او را فریفتن. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: خرش کن بارش کن. (از امثال و حکم دهخدا).
[ خُ رْءْ ] (ع اِ) حدث مردم. (مهذب الاسماء). چلغوزه. فضلهٔ مرغ و آدمی و سگ و جز آن. (یادداشت بخط مؤلف) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، خروء، خرآن. - خرء حمام؛ فضلهٔ کبوتر. (یادداشت ب ...
[ خِ ] (ع اِ) اسم است ریدن را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از آنندراج). || جِ خرء. (از منتهی الارب) (از تاج العروس).
[ خَ ءِی ی / ی ] (اِخ) نام یکی از اخراج کنندگان اخیار بوده است و او را کتابی است بنام «هواتف» و همچنین «مکارم الاخلاق». رجوع به تاریخ الخلفاء ص ۱۳۲ و کشف الظنون شود.
[ خَ ءِ ] (ع اِ) جِ خریق. رجوع به خریق در این لغت نامه شود.
[ خَ ] (اِخ) لقب ذکریابن یحیی واسطی محدث است و او چون لقب خود خراب بود. (از منتهی الارب).
[ خَ شُ دَ ] (مص مرکب) ویران شدن منهدم شدن : باز وقتی که ده خراب شود کیسه چون کاسهٔ رباب شود.سعدی. عدو که گفت بغوغا که درگذشتن او جهان خراب شود سهو بود پندارش.سعدی. || فرودآمدن و خوابیدن. ...
ویژگی سامانهای که در صورت خرابی، علیرغم هشداردهی، در عملکردش محدودیتی ایجاد نمیشود [حملونقل درونشهری - جادهای]
واژههای مصوب فرهنگستان
۱. آنکه چیزی را خراب میکند. ۲. (سیاسی) کسی که بهعلت مخالفت با سیاست حاکم بر جامعه، برای آسیب رساندن به تٲسیسات تلاش میکند.
فرهنگ فارسی عمید
فرو شکاندن، از کار انداختن
فرهنگ واژههای سره