نیرورسانی، فرمانبرداری، زاور، دستیاری، تیمار، پیشگاه، پیشکاری، پرستش، به کار رفتن، بندگی
فرهنگ واژههای سره
(خِ مَ) [ ع. خدمة ] (اِمص.)۱- بندگی، چاکری.۲- (عا.) خدمت نظام وظیفه. ؛ ~ به کران بردن به پایان رساندن خدمت، کامل کردن خدمت. ؛ ~ (کسی) رسیدن کنایه از: الف - دیدار کردن با کسی. ب - کسی را ...
فرهنگ فارسی معین
[ خِ مَ وَ دَ ] (مص مرکب) بندگی کردن. طاعت کردن. از در تکریم و تعظیم و نماز درآمدن : خدمتش آرد فلک چنبری بار دهد رأفت خدمتگری.نظامی. || عرضه کردن آنچه از سر بندگی و اخلاص و ارادت کرده ش ...
لغتنامه دهخدا
بفرمایید
[ خِ مَ نُ / نِ / نَ ] (نف مرکب) خدمت کن. خدمت کننده. خدمتکار. خدمتگر: چو خدمتگران گشته خدمت نمای.نظامی.
[ خِ مَ نَ / نِ ] (ص نسبی، اِ) هر چیزی که بمأمور حاکم بطور هدیه می دهند. (از ناظم الاطباء). قُلُّق. قولق. (یادداشت بخط مؤلف) پیشکشی. نعل بها.
مرد یا زنی که در خانۀ دیگران خدمت میکند؛ مستخدم.
فرهنگ فارسی عمید
(~. گُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نوکر، مستخدم.
[ بَ خِ مَ ] (حامص مرکب) عمل بدخدمت. مقابل نیکوخدمتی. (یادداشت مؤلف). بدبندگی. تقصیر. قصور: اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچوقت ازو بادرهٔ بدخدمتی صادر نشده است جان او ببخشیدم. (جهانگشای ج ...
[ زَ / زِ خِ مَ ] (ص مرکب) نوکر و خدمتگاری که تازه بسر خدمت آمده باشد. (ناظم الاطباء). || مجازاً، خوش خدمت. تازه نفس. چابک : بهار آمد آنگه سلیمان اساس از او دیو زرد خزان در هراس بپایی ...
خطی ویژه نگهداری از واگنهای خدمت [حملونقل ریلی]
واژههای مصوب فرهنگستان
۱. خوب خدمت کردن. ۲. [عامیانه، مجاز] انجام دادن کارهای کسی با تملق و چاپلوسی.