بدخدمتی
معنی
[ بَ خِ مَ ] (حامص مرکب)
عمل بدخدمت. مقابل نیکوخدمتی.
(یادداشت مؤلف). بدبندگی. تقصیر.
قصور: اما قضای حق برادرش اقچه که
بهیچوقت ازو بادرهٔ بدخدمتی صادر نشده
است جان او ببخشیدم. (جهانگشای جوینی).
با تقصیر و بدخدمتی که صادر شد از اهالی آن
خشم گرفت. (ترجمهٔ محاسن اصفهان
ص ۸۲).