دوستی؛ محبت؛ مهر؛ عشق.
فرهنگ فارسی عمید
[ حَ ب ب ] (ع اِ) دانه. (دستوراللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). دان. حبة. ج، حبوب، حبان، حبوبات. آنچه در ثمر بارز باشد و بی غلاف مثل گندم و جو. || تخم. بزر: مسکن دشمن تو بود و بُوَد ...
لغتنامه دهخدا
[ حَ ب ب ] (ع اِ) مقدار یک جو میانه. (منتهی الارب).
[ حُ ب ب ] (معرب، اِ) معرب خُنْب. خنب. خمره. خنبره. نیم خم آب. خابیه. (لسان العرب) (منتهی الارب). خُم. (منتهی الارب). سبو یا سبوی کلان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). تغار که خُم بر آن نهند. ...
[ حُ ب ب ] (ع مص) استاده گردیدن. || در مشقت افتادن. || خوش و مرغوب نمودن.
[ حَ ب ب ] (اِخ) قلعه ایست بنام، در سرزمین یمن از اعمال سیا و آنرا کوره ایست که «الحبیة» نامند. ابن ابی الدمینة گوید: کوهی است از جهت حضرموت. و قلعهٔ آنجا را نیز بهمین نام خوانند. صاحب ابر ...
[ حَ بْ بِ خَ زَ ] (ع اِ مرکب) حبی است نافع خنازیر را فیقرا، ایارج، هر یک سه درم، نماریقون دودرم و نیم، انزروت چهاردرم، تربد هفت درم. جاوشیر یک مثقال، نوشادر دو مثقال، سقمونیا یک مثقال، کوف ...
[ حَ بْ بِ سَ جِ ] (اِ مرکب) حب قاقله. دانهٔ قاقله. دانهٔ هیل، یعنی هل به اصطلاح امروزین.
[ حَ بْ بِ سَ ] (اِ مرکب) رجوع به حب السلاطین و دند شود.
[ حَ بْ بِ سَ نَ ] (اِ مرکب) قولنج و درد روده را نفع دهد و بواسیر و بادهای غلیظ را دفع کند و بول و حیض براند. صفت آن: صبر سقوطری و سکبینج و تخم کرفس و انزروت و پوست هلیلهٔ زرد از هر یک دو د ...
[ حَ بْ بِ شَ بْ ] (اِ مرکب) معجونی است که سدر و دوار را نفع دهد و صرع و صداع را دفع کند. صفت آن: صبر سقوطری سه درم، پوست حلیلهٔ زرد و گل سرخ و تربد سفید و مصطکی از هر یک درمی و نیم. همه ر ...
[ حَ بْ بِ مَ رِ ] (اِ مرکب) حبی است خرافی که گمان کنند خاصیت آن بزرگ و فربی کردن پستانهای خرد است. و شاید حب السمنة و حب الحنکلاء است.