(اِ مرکب) این کلمه را فرهنگستان بجای طناب صوتی انتخاب کرده است.
لغتنامه دهخدا
(اِ.) ستاره.
فرهنگ فارسی معین
ستاره؛ کوکب.
فرهنگ فارسی عمید
اسم: تارا (دختر) (فارسی) (کهکشانی) (تلفظ: tārā) (فارسی: تارا) (انگلیسی: tara) معنی: ستاره، کوکب، مردمک چشم
فرهنگ واژگان اسمها
[ ع. ] (اِ.) جِ تارة ؛ دفعات، بارها.
(ع اِ) جِ تارة. (آنندراج) (انجمن آرا) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (المنجد). جِ تاره، و این عربی است. (فرهنگ رشیدی). کرات و مرات. (رشیدی). چند مرتبه و دفعات. (فرهنگ نظام). مؤلف فرهنگ رشیدی ...
(ع اِ) مقلوب وتراست. کینه و انتقام: یا تارات فلان. (منتهی الارب).
[ تارْ را ] (اِخ) تاراکای. رجوع به تاراکای شود.
= غارت * تاراج کردن: (مصدر متعدی) غارت کردن.
(اِ) غارت. (فرهنگ نظام) (شرفنامهٔ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (لغت فرس اسدی). نهب. (انجمن آرا) (برهان). چپاول. (فرهنگ نظام). تارات. (برهان). یغما کردن. چاپیدن. چپو کرد ...
[ دَ ] (مص مرکب) به یغما دادن. به غارت و چپاول دادن. چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامهٔ ابن بلخی ص ۱۰۳). یکی را دست شاهی تاج داده یکی صد تاج را تاراج ...
[ نُ / نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) تاراج کردن. چپاول کردن. تاختن: استغاره؛ تاراج نمودن و تاختن. (منتهی الارب).