= آخور
فرهنگ فارسی عمید
سرانجام، پسین زمان، پایان روزگار
فرهنگ واژههای سره
سرانجام
[ خُ رِ رُ تَ ] (اِخ) نام محلی بوده در نزدیکی ری: سلطان از انبط برفت و بدر ری به آخر رستم فرود آمد، عباس به اردهن گریخت. (راحةالصدور).
لغتنامه دهخدا
پایان چَرب، آسایش و فراوانی
پسیندارو
[ خِ رُنْ نَ ] (اِخ) (اصطلاح فلک) نام یکی از ثوابت از قدر اول بر منتهای صورت نهر، و آن را ظلیم نیز نامند.
آنکه به عاقبت کاری بیندیشد و نتیجۀ آن را از پیش دریابد؛ عاقبتاندیش: آخر هر گریه آخر خندهایست / مرد آخربین مبارک بندهایست (مولوی: ۶۸).
[ خُ ] (نف مرکب) آنکه از دوستی نظر بسود و نفع دارد و بس.
[ خِ ] (حامص مرکب) صفت آخِربین.
(خِ رَ) [ ع. ] (اِ.) جهان دیگر، عقبی.
فرهنگ فارسی معین
[ خِ رَ ] (ع اِ) آخِره. آن جهان. آن سرای. عقبی ََ. معاد. دارالخلد. عجوز. آجل. آجله. اخری ََ. مقابل اولی ََ و دنیا: و هر گاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را بن ...