در توی، باندازه، در داخل، در حصار، در ظرف، در مدت، توی، در حدود سایر معانی: در، درون، داخل، تو، در درون، درونا، (در) جوف، (به) ضمیمه، (در) ذیل، (در) اینجا، (در) زیر، (در) کمتر از، در ظرف (در ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تاشعاع 6 کیلومتر، تا6کیلومترازهرسوer
ذره ای مانده به، بسیارنزدیک به، درشرف
بسیار نزدیک به
[ریاضیات] دروبر
[حسابداری] واریانس دورن گروه
در فاصله ی قابل شنیدن
فاصله ای که می توان در آن صحبت کرد (و حرف یکدیگر را شنید)، در صدارس
در فاصله ی نزدیک (برای حمله کردن یا دستیابی و غیره)
[سینما] قابها در قاب
[ریاضیات] واقع در
دولتدردولت [علوم سیاسی و روابط بینالملل] وضعیتی سیاسی در کشوری که در آن یک رکن داخلی، ازجمله نیروهای مسلح یا سازمانهای اطلاعاتی یا نیروهای انتظامی یا حتی رسانهه ...
واژههای مصوب فرهنگستان