within
معنی
در توی، باندازه، در داخل، در حصار، در ظرف، در مدت، توی، در حدود
سایر معانی: در، درون، داخل، تو، در درون، درونا، (در) جوف، (به) ضمیمه، (در) ذیل، (در) اینجا، (در) زیر، (در) کمتر از، در ظرف (در)حدود، تا، در محدوده ی، در معرض، در تیررس، در...، مطابق
[ریاضیات] در قرار دارد، درون، تو، داخل
سایر معانی: در، درون، داخل، تو، در درون، درونا، (در) جوف، (به) ضمیمه، (در) ذیل، (در) اینجا، (در) زیر، (در) کمتر از، در ظرف (در)حدود، تا، در محدوده ی، در معرض، در تیررس، در...، مطابق
[ریاضیات] در قرار دارد، درون، تو، داخل
دیکشنری
در داخل
قید
within, withindoorsدر داخل
withinدر حصار
enough, within, snugباندازه
ben, withinدر توی
حرف اضافه
within, in, into, throughدر ظرف
within, during, for, pendingدر مدت
about, within, circaدر حدود
in, into, within, aboardتوی
ترجمه آنلاین
در داخل
مترادف
in ، in a period ، in reach ، indoors ، inner ، interior ، inward ، not beyond ، not outside ، not over