سیم پیچ، چیزی که پیچ میخورد، رود پیچ، پیچاپیچ، مارپیچی سایر معانی: پیچاندن، پیچش، تابیدگی، پیچیدن، پیچ و خم، پیچ و تاب، پر پیچ و خم، پر پیچ و تاب، مارپیچ، حلزونی، (معمولا جمع) پیچ و خم گمراه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[برق و الکترونیک] عامل سیم پیچی
[ریاضیات] عدد چرخش
[عمران و معماری] تابلوی راه مارپیچی
[نساجی] ماشین بوبین پیچی اتوماتیک مجهز به گره زن خودکار
[سینما] فیلم پیچی
[سینما] پیچش معکوس
[برق و الکترونیک] سیم پیچ بایاس سیم پیچ کنترلی که با عبور جریان مستقیم و ثابت شرایط کار مطلوب در تقویت کننده ی مغناطیسی یا سایر وسایل مغناطیسی را بر قرار می کند .
[نساجی] غلتک برداشت پارچه
[برق و الکترونیک] سیم پیچ مختلط
[برق و الکترونیک] سیم پیچ کنترل سیم پیچی در تقویت کننده مغناطیسی یا ولکنشگری سیر شدگی که با اعمال نیروهای محرکه مغناطیسی، هسته را کنترل می کند .
[نساجی] پیچش تقاطعی نخ ( در چله پیچی با حرکت نوسانی قرقره چله )