رده، ردیف، ردیف صندلی، ردیف شدن، ردیف کردن سایر معانی: (نیمکت یا صندلی) ردیف، (مقام) رتبه، اشکوب، طبقه، (شخص یا ابزار) بستگر، گره زن، بندزن [عمران و معماری] ردیف
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[عمران و معماری] ساختمان طبقاتی
ردیف دار، ردیف شده
[کوه نوردی] یال (گُرده) اصلی
[زمین شناسی] اراضی چمنی
(در اروپای قرن های چهاردهم تا شانزدهم) سردسته ی سربازان مزدور، فرمانده مزدوران
دوزنده ی شکم بند و پستان بند، سازنده ی شکم بند یا پستان بند، کرست ساز، سازنده ی زیرپوش زنانه، شکم بند ساز، فروشنده شکم بند زنانه
[حقوق] تحویل در مرز (... محل تعیین شده)
[سینما] گروه فیلم پیشتاز
[ریاضیات] مرز مجموعه
اوربیتال مرزی [شیمی] هریک از دو اوربیتالی که یکی از آنها بالاترین اوربیتال مولکولی اشغالشده و دیگری پایینترین اوربیتال مولکولی اشغالنشده است ...
واژههای مصوب فرهنگستان
تئوفیل گوتیه (شاعر و رمان نویس فرانسوی)