جامه، درخواست، نوع، مرافعه، تسلسل، توالی، تقاضا، خواستگاری، دادخواست، عرضحال، یک دست لباس، خواست دادن، لباس دادن به، خواستگاری کردن، مناسب بودن، وفق دادن، جور کردن سایر معانی: (جامه) دست، کت ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[نساجی] پارچه لباسی
مطابق میل خود عمل کردن
[حقوق] طرح کردن دعوی، اقامه کردن دعوی
جامه ی ویژه (مثلا جامه ی فضایی یا لباس ورزش) پوشیدن و آماده شدن
suitability, n•تناسب، مناسبت، شایستگی، زیبندگی، سازواری، اقتضا
د رخور بچه ها، مناسب برای بچه ها
چمدان سایر معانی: چمدان، چمدان، جامه دان، جا رختی [کامپیوتر] چمدان - نوعی پوشه ی خاص در مک اینتاش که شامل منابع سیستم ( فونت ها، صداها و لوازم کمکی رومیزی ) است. مثلاً فونت های خود را میتوان ...
سراچه [گردشگری و جهانگردی] اقامتگاهی که در آن تسهیلات خواب و نشیمن در فضاهایی جداازهم اما تودرتو قرار دارد
واژههای مصوب فرهنگستان
پارچه لباسی سایر معانی: پارچه ی لباسی، پارچه لباسی زنانه ومردانه [نساجی] پارچه پنبه ای راه راه با نخ رنگی
[نساجی] دست لباس - کت و شلوار
(زنانه) جامه ی تنگ زنانه که بالاتنه را می پوشاند و با دامن یا شلوار بلند می پوشند (body shirt هم می نویسند)