نشان، پرچم، شعار، علم، قالب، معیار، استاندارد، الگو، نمونه قبول شده، متعارف، همگون، متعارفی، قانونی، مرسوم سایر معانی: بیرق، لوای سه گوش، درفش، ملاک، میزان، شاخص، استانده، ضابطه، (جمع) موازی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[سینما] فیلم 8 م م استاندارد
[شیمی] فشار متعارفی جو، فشار استاندارد جو
[برق و الکترونیک] کابل استاندارد کابلی با اندازه خاص و ساختاری که به عنوان مرجع برای تعیین تلفات خط انتقال به کار می رود. کابل استاندارد شامل رسانایی است که وزن آن 5/7 kg/km ( 20 lb/mi )، مق ...
[نساجی] رنگ استاندارد
[ریاضیات] مجتمع استاندارد [آمار] مجتمع استاندارد
[خاک شناسی] مخروط استاندارد
[حسابداری] هزینه های استاندارد
[نساجی] عمق رنگی استاندارد
الکترود استاندارد [خوردگی] الکترودی که برای اندازهگیری پتانسیل الکترود به کار میرود
واژههای مصوب فرهنگستان
[شیمی] پتانسیل الکترود استاندارد
خطای معیار [ریاضی] جذر مثبت واریانس توزیع نمونهگیری یک آماره