standard
معنی
سایر معانی: بیرق، لوای سه گوش، درفش، ملاک، میزان، شاخص، استانده، ضابطه، (جمع) موازین، وابسته به معیار، معیاری، استاندی، معتبر، ارزش دار، مورد قبول، همه پذیر، پذیرفته، معمول، رایج، معمولی، به روال، باب، (زبان شناسی) هنجارین، بهنجار، سطح، ستون، پایه، تیر، پرچم جوخه ی سواره نظام، (ضرب سکه) نسبت طلا و نقره و فلزات دیگر، میزان طلا، (در سیستم های پولی) معیار سنجش ارزش پول، رجوع شود به: vexillum، (گل یا iris) راست گلبرگ، (درخت میوه) راست ساقه، پیوند، حد مطلوب
[شیمی] استاندارد، معمولی، متعارف
[عمران و معماری] استاندارد - استانده - ماخذ - معیار - نظام - پایه
[کامپیوتر] استاندارد .
[برق و الکترونیک] استاندارد 1. مرجعی که اساسی رابرای مقایسه با درجه بندی بنیان می گذارد . 2. مفهومی که با مجوز قانونی، عرف یا موافقت تأیید می شود و به عنوان الگو یا قاعده ای در اندازه گیری کمیت یا تأییر محصولی عمل می کند. - استاندارد
[مهندسی گاز] معیار، الگو، مقرر
[صنعت] استاندارد، معیار - یک استاندارد چیزی است که به عنوان پایه و اساس مقایسات، مورد توافق عموم قرار گرفته است ؛ یک نمونه یا مدل پذیرفته شده.
[حقوق] میزان، معیار، ضابطه، استاندارد
[نساجی] استاندارد
[ریاضیات] استانده