خرده، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون، پست، خفیف سایر معانی: کوچولو، قلیل، معدود، اندک، ناچیز، کم اهمیت، خردسال، کم سال، کم سرمایه، خرده پا، دون پایه، معمولی، عامی، (آواز یا صدای ش ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[نساجی] تجمع کوچک مولکول رنگینه
ابجو ابکی وارزان
[آمار] ناحیه کوچک
چیز بی اهمیت، ابجو پست و کم الکل سایر معانی: (انگلیس - قدیمی) آبجو نامرغوب، آبجو سگی
[کامپیوتر] کوچکتر از حروف بزرگ - مجموعه ای از حروف بزرگ که تقریباً 2 بر روی 3 کوچکتر از حروف بزرگ استاندارد هستند.
[ریاضیات] دسته ی کوچک، رسته ی کوچک
پول خرد، پول خرد کم ارزش، کم اهمیت، ناچیز
رِنای کوچک میانیاختهای [زیستشناسی - ژنشناسی و زیستفنّاوری] رِناکی که در میانیاختۀ هوهستهایها دیده میشود||| اختـ . رِناکم scRNA ...
واژههای مصوب فرهنگستان
خُردداده [فنّاوری اطلاعات و ارتباطات] مجموعهدادهای که فرد بتواند بهآسانی به کل آن پی ببرد
زمینلرزۀ کوچک [ژئوفیزیک] زمینلرزهای همراه با شکست بخشی از پهنای یک زون لرزهزا
[سینما] فیلم باریک