قسمت، قطعه، بخش، خیش، حصه، بهره، سهم، سهمیه، قیچی کردن، بخش کردن، سهم بردن، تسهیم کردن سایر معانی: لخت، بخشه، پرمه، بون، بهر، برخ، نقش، رل، سهم شرکت یا کارخانه، تقسیم کردن، حصه کردن، قسمت کر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] سود سهم
[ریاضیات] نکته های باریک
در چیزی سهیم بودن
(اقتصاد) شاخص سهام
صورت بهای سهام شرکتها
زارع، مستاجر، زارع سهم گیر سایر معانی: زارع، مستاجر، زارع سهم گیر
[کامپیوتر] حافظه تسهیم شده [زمین شناسی] حافظه اشتراکی، حافظه تسهیم شده
[کامپیوتر] منطق اشتراکی
چشمانداز مشترک [جامعهشناسی] چشماندازی که غالب اعضای جامعه آن را در اندیشه و قلب خود میپرورانند
واژههای مصوب فرهنگستان
سهیم، سهم دار، صاحب سهم سایر معانی: (در شرکت ها و غیره) سهام دار [صنعت] سهامدار [حقوق] سهامدار
[حسابداری] دموکراسی سهامداران