شخصیت، حالت، جنبه، حال، وضع، نفس، نفس خود، خود، خویش، خویشتن سایر معانی: ضمیر، نهاد، سرشت، (عامیانه) خودم، خودش، خودت، خودتان، خودشان، خودمان، پسوند به نشان تاکید، رجوع شود به: self-colored، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتهام به خود، عمل تهمت زدن به خویشتن
کسب وتحصیل شده بوسیله خود شخص نه از راه توارک
[نساجی] ماشین میول تمام خودکار ریسندگی
خودشکوفایی [ریاضیات] نیاز های خودگرایانه، نیاز به خودیابی
خود وفق [کامپیوتر] خود وفق [برق و الکترونیک] خود تطبیق کننده - خود تطبیق قادر به تغییر دادن مشخصه های عملکردی به طور خودکار در پاسخ به محیط .
[ریاضیات] سیستم خود وفق، سیستم خودتطبیق
[پلیمر] واکنش خود افزایشی
[پلیمر] خود چسبی
[ریاضیات] ماتریس ارمیتی [آمار] ماتریس خودالحاقی
[ریاضیات] تبدیل خودالحاقی، تبدیل ارمیتی
خود کار، اداره شونده بوسیله خویشتن، ازاد