شخصیت، حالت، جنبه، حال، وضع، نفس، نفس خود، خود، خویش، خویشتن سایر معانی: ضمیر، نهاد، سرشت، (عامیانه) خودم، خودش، خودت، خودتان، خودشان، خودمان، پسوند به نشان تاکید، رجوع شود به: self-colored، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
به خود اندیشی، همیشه به فکر خود بودن، درخود رفتگی، خود جذبی، غرق در خویش، غرق شدن در افکار [شیمی] خود جذبی [برق و الکترونیک] خود - جذبی جذب تابش در ماده ای که تابش را گسیل می کند و سطح تابش ...
سو استعمال استعدادهای خود، استمنا، خودپست شماری، سرزنش خویشتن، سوء استفاده از استعدادهای خود، جلق، استمناء بادست، توهین بنفس
اتهام به خود، عمل تهمت زدن به خویشتن
کسب وتحصیل شده بوسیله خود شخص نه از راه توارک
[نساجی] ماشین میول تمام خودکار ریسندگی
خودشکوفایی [ریاضیات] نیاز های خودگرایانه، نیاز به خودیابی
خود وفق [کامپیوتر] خود وفق [برق و الکترونیک] خود تطبیق کننده - خود تطبیق قادر به تغییر دادن مشخصه های عملکردی به طور خودکار در پاسخ به محیط .
[ریاضیات] سیستم خود وفق، سیستم خودتطبیق
[پلیمر] واکنش خود افزایشی
[پلیمر] خود چسبی
[ریاضیات] ماتریس ارمیتی [آمار] ماتریس خودالحاقی