پیچ، پیچ خوردگی، پیچ کردن، گاییدن، خست کردن، پیچاندن، پیچیدن، وصل کردن، پیچ دادن سایر معانی: عمل پیچاندن یا پیچ دادن، تاب، (کشتی و غیره) پروانه، (هواپیما) ملخ، (انگلیس - قدیمی) پیچه، مخروط ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مته فرنگی، مته پیچدار
لقی ماردان [مهندسی بسپار - تایر] تفاوت شعاع ماردان و سیلندر (barrel)
واژههای مصوب فرهنگستان
پیچ دسته دار (که می توان بدون آچار آن را شل یا سفت کرد)، اچار چوبی سورا دار
[عمران و معماری] پمپ پیچوار [زمین شناسی] پمپ پیچوار
[عمران و معماری] تلمبه پیچوار - پمپ پیچوار [زمین شناسی] تلمبه پیچوار، پمپ پیچواره
با پیچ (ومهره) محکم کردن
پیچ پابند [حملونقل ریلی] قطعهفلز پیچمانندی که بهجز بخش گلویی، بقیۀ طول آن دارای رِزوه است و برای اتصال ریل یا زینچه به ریلبند به کار میرود ...
[عمران و معماری] گردنده پیچی
[نساجی] کناره گیر غلتکی رزوه دار لاستیکی
(انگلیس) ملخ هواپیما، مل هواپیما، پیچ مل هواپیما
[نفت] باز کردن