گوشت گرده، زین، پالان زدن، زین کردن، تحمیل کردن سایر معانی: (اسب یا دوچرخه وغیره ) زین، سرج، پالان، (معمولا با: up) زین کردن، زین کردن و سوار شدن، وابسته به زین، زینی، وابسته به سواری، مناسب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نمد زین
قاش زین، کوهه زین، قاچ زین، قرپوس سایر معانی: کوهه زین، قاش زین، (بالا آمدگی جلو زین که قاچ یا قربوس سر آن را تشکیل می دهد) کمان زین، کوهه زین، قاچ زین، قاش زین، قرپوس
بینی فرو رفته
[شیمی] نقطه زینی [ریاضیات] نقطه ی زینی، نقطه ی زین مانند، نقطه ی زین اسبی [پلیمر] نقطه زینی [آمار] نقطه زینی [ریاضیات] نقطه ی زینی، نقطه ی اتکاء، نقطه ی زین اسبی، نقطه ی تعادل ...
[ریاضیات] روش نقطه ی زینی
[ریاضیات] قضیه ی نقطه ی زینی
[ریاضیات] ناحیه ی زینی
(بام خانه و غیره) بام هشتی، بام زینی
روغن چرم، واکس چرم
تسمه زین، فتراک
خورجین