[ریاضیات] ضربه زدن انتقالی، کوبه ی انتقالی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[کامپیوتر] سرعت انتقال، نسبت انتقال، نرخ انتقال - نرخ انتقال نرخی که اطلاعات در آن نرخ ف از محلی به محل دیگر منتقل می شود. معیاری برای سنجش عملکرد دیسک گردان ها ف مودمها و دستگاههای جانبی دی ...
[شیمی] واکنش انتقالی [نساجی] واکنش تبادلی - واکنش انتقالی
[صنعت] استاندارد انتقالی - استانداردی که برای مقایسه یک استاندارد خاص از یک مقدار شناخته شده با واحدی که کالیبره می شود به کار می رود.
سینی انتقال [حملونقل ریلی] در خطآهن تعمیرگاهها، ابزاری شبیه به پل متحرک برای جابهجایی عرضی خطنورد
واژههای مصوب فرهنگستان
مدت زمان انتقال [حملونقل درونشهری - جادهای] مدتزمان لازم برای انتقال مسافر از یک شیوۀ حملونقل به شیوۀ دیگر یا از یک خط به خط دیگر ...
مسیر انتقال [مهندسی هوافضا] ← مدار انتقال
قابل انتقال، انتقال پذیر سایر معانی: قابل واگذاری [برق و الکترونیک] قابل انتقال [زمین شناسی] قابل انتقال [حقوق] قابل انتقال، قابل واگذاری [آمار] قابل انتقال ...
[حسابداری] اعتبار اسنادی قابل انتقال
منتقل علیه، تحویل گیرنده سایر معانی: شخص منتقل شده (به محلی)، منتقل الیه، متصالح [حقوق] محال علیه، منتقل الیه، انتقال گیرنده
انتقال [روانشناسی] در روانکاوی، برونفکنی احساسات و آرزوهای ناخودآگاهانۀ فرد به روانکاو، یعنی برونفکنی آن دسته از احساسات و آرزوهایی که دراصل به افراد مهم زندگی ...
وابسته به ترا فرستی، انتقالی، ترا گشتی