[زمین شناسی] گسل هم زمان، گسل رشدی.
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بطورهمزمان ,بطورمعاصر,باهم ,دریکزمان
معاصر، معاصر، هم دوره، هم زمان سایر معانی: (در مورد اشخاص و آثار) همزمان، همگاه، هم عصر، هم سن، امروزی، جدید، مدرن
[علوم دامی] مقایسه همزمان کارکرد
[ریاضیات] دستور زبان حساس به متن، دستور وابسته به متن
[زمین شناسی] مهاجرت قاره ای جابجایی قار ه ای.
[حسابداری] عملیات در حال اجراء
[حسابداری] سیستم حسابداری معاصر مداوم
[شیمی] تابش زمینه ای پیوسته
[پلیمر] نیروی پسای(پس زدن) پیوسته
[برق و الکترونیک] حد مجاز کار پیوسته مقدار باز قابل تحمل یک وسیله یا دستگاه برای زمان نا معین و بدون افزایش دمای خارج از حد مشخص .
[پلیمر] دسته رشته پیوسته، دسته ای از رشته های الیاف با قطر کم و انعطاف پذیر در طولهای نامحدود