گرایش به مرکز [آمار] مجتمع شدن نقاط دادههای یک توزیع در حول یک مقدار کمابیش واقع در مرکز
واژههای مصوب فرهنگستان
[حسابداری] تمایل به مرکزیت [عمران و معماری] تمایل به مرکز [کامپیوتر] انتظار، احتمال مطابقت داده با مقادیر موردا. [ریاضیات] گرایش به مرکز [آمار] گرایش به مرکز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پایانه مرکزی
[برق و الکترونیک] واحد مرکزی
[ریاضیات] مقدار متوسط
دید مرکزی [علوم پایۀ پزشکی] دیدی که در آن محرک مستقیما در راستای لکۀ زرد شبکیه قرار میگیرد
واکۀ مرکزی [زبانشناسی] واکهای که زبان در تولید آن به مرکز سختکام نزدیک است |||متـ . مصوت مرکزی
[عمران و معماری] منطقه مرکزی
خدمات کاروَری متمرکز [مهندسی مخابرات] امکانی در مرکز تلفن داخلی که به سازمان بهرهبردار مرکز امکان میدهد تمام تماسهای دریافتی از چند مرکز تلفن داخلی را به بخش پاسخدهی ...
مرکز گرایی سایر معانی: (در مورد دولت یا سازمان) تمرکز قدرت یا اختیار در مرکز
مرکزیت، قرار گیری در مرکز، تمایل به مرکز [زمین شناسی] مرکزیت، تمایل به مرکز [ریاضیات] مرکزیت
فرمان متمرکز [علوم نظامی] وضعیتی در پدافند هوایی که در آن دستورها مستقیما از ردههای بالای فرماندهی به یگانهای آتشبار صادر میشود ...