پیدایش روان یا خرد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روان نگاری
روانشناسی زبان [زبانشناسی] شاخهای از زبانشناسی که به مطالعۀ زبان و فرایندهای ذهنی میپردازد
واژههای مصوب فرهنگستان
وابسته به روان شناسی، روان شناختی، روانی، دماغی
[کوه نوردی] حمایت روانی
[آمار] مقیاس بندی روان شناختی
درونمایۀ عملیات روانی [علوم نظامی] مضمونی که عملیات روانی براساس آن پایهریزی میشود
جنگ روانی [علوم نظامی] استفادۀ روشمند از تبلیغات با هدف تأثیرگذاری بر افکار و احساسات و نگرش و رفتار نیروهای دشمن برای دستیابی به اهداف ملی ...
جنگ روانی
(معمولا با تداعی منفی - کوشش به یافتن علل روانی برای رویدادهای تاریخی و اندیشه های فلسفی و غیره) روان شناسی گری، روان شناختی نمایی، روانگرایی، پیروی از اصول روانی
روان شناسى، دانش قواو کارهاى ذهنى، معرفت النفس، معرفت الروح
روان شناسی، معرفه النفس، معرفه الروح سایر معانی: روان شناسی، معرفه النفس، معرفه الروح [بهداشت] روان شناسی