تمرین، ممارست، ورزش، عرف، مشق، عادت، عمل، تکرار، برزش، برزیدن، عمل کردن، تمرین کردن، ممارست کردن، ورزش سایر معانی: رسم، خو، روال، شیوه، انجام، کنش، کردار، کردش، به عمل گذاری، پرداختن (به حرف ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کار نیکو کردن از پر کردن است، کارکن تا استاد شوی
کار پزشکی، طبابت
دانشجوی دوره ی معلمی که تمرینا درس می دهد، دانشجوی تدریس عملی
با تجربه سایر معانی: مجرب، ورزیده، کاردیده، کارآزموده، ماهر، حرفه ای
[آب و خاک] بهترین عملیات مدیریتی یا حفاظتی
روالهای مطلوب [مدیریت - مدیریت پروژه] شیوهها و فنونی که کاربست آنها با تجربیات موفقی همراه بوده است
واژههای مصوب فرهنگستان
(حقوق) قوانینی که کمک مالی به نامزدهای انتخاباتی و مبارزات آنها را محدود و مهار می کند
بهینآزمایی بالینی [علوم دارویی] دستورالعملهای بهینۀ ناظر بر انجام آزمایشهای بالینی
بهینساخت [علوم دارویی] دستورالعملهای ناظر بر ساخت دارو و مواد غذایی در شرایط بهینه
بهینانباری [علوم و فنّاوری غذا] دستورالعملهای مربوط به نگهداری و حملونقل و توزیع مناسب داروها و مواد غذایی
[حقوق] شغل وکالت، اشتغال به وکالت