مرتب، منظم، موظف، سفارش داده شده، فرموده، دارای نظم و ترتیب سایر معانی: مرتب، سفارش داده شده [نساجی] منظم - پیوند منظم [ریاضیات] مرتب [آمار] مرتب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] زوج مرتب
[ریاضیات] عضو مرتب
[ریاضیات] هیئت مرتب، میدان مرتب، هیأت مرتب
[ریاضیات] n تایی مرتب،
[ریاضیات] اعداد مرتب
[ریاضیات] افراز مرتب
[ریاضیات] چارتایی مرتب، چهارتائی مرتب
[ریاضیات] نمونه های مرتب
[ریاضیات] زیرمجموعه ی مرتب
[کامپیوتر] درخت مرتب شده .
بی نظم، بی ترتیب، اشفته، نا مرتب، نامنظم، مختل شده سایر معانی: درهم و برهم، مغشوش، ناسرواد، ناراستاد، پریشان، پرهرج و مرج، پرآشوب، آشفته، پرهنگامه، بیمار، دچار اختلال [نساجی] نامنظم - پیوند ...