شرعی، قضایی، وابسته بدادگاه سایر معانی: طبق دستور قاضی یا دادگاه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، قاضی مانند، شایسته ی مقام قضاوت، منصفانه، بی طرفانه، خردمندانه، ژرف ب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جنگ تن بتن که برای حکم قطعی درباره مباحثه ای میان دوکس درگیرد
[حقوق] اضهارات جنبی قاضی که لزومأ ارتباطی به دعوی یا تأثیری در حکم صادره ندارد، مقدمات حکم، نظر طردأ للباب
[حقوق] صلاحدید، صوابدید، تشخیص یا اختیار قضایی
[حقوق] بداهت قضایی، امر بدیهی و محرز از نظر دادگاه
[حقوق] سمت قاضی
[حقوق] رویه قضایی
[حقوق] رسیدگی قضایی، جریان دادرسی
[حقوق] پرونده دعوی
[حقوق] جبران خسارت (یا احقاق حق) به حکم دادگاه
[حقوق] منافی نظم عمومی