[شیمی] مشعل دستی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[نساجی] ماشین کلاف پیچی
برنامۀ تحویل [مدیریت - مدیریت پروژه] برنامهای که در آن موعد واگذاری تحویلیهای پروژه برای بهرهبرداری پیشبینی شده است ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[عمران و معماری] دست انداز [زمین شناسی] دست انداز
زنبه خاک کشی دستی سایر معانی: ناوه ی چهاردسته (که دو نفر آن را بلند کرده و می برند)، فرقون دستی، زنبه، زنبر، زنبل، خاک کش دستى
(مهجور) سبد دستی، سبد کوچک، به فلاکت
زنگ دستی [موسیقی] نوعی زنگ با دستهای میلهای یا حلقوی که با تکان دادن با دست به صدا درمیآید
رساله، کتاب راهنما، کتاب دستی سایر معانی: راهنمانامه، (کتاب مراجعه که اصول چیزی را معمولا به ترتیب الفبا شرح می دهد) دست نامه، کتاب دم دستی، کتاب مبانی، پایه نامه، دستینه (guidebook هم می گو ...
دست زدن، دست دادن سایر معانی: گرفتن دست یکدیگر (مثلا هنگام بدرود)، handshake دست زدن
مشت، تنی چند سایر معانی: (به اندازه ی یک دست پر) یک مشت، مشت واره، شمار کم، تعداد کمی (از مردم یا چیزها)، معدودی، (عامیانه) شیطان، مایه ی شر، چموش، مایه ی صد من شیر، یک مشت پر، مشتی ...
دسته، دستگیره، جنگ دست به یقه، دست بگریبان سایر معانی: گرفتن با دست، دست گرفت، دست دادن، دسته (مثلا دسته ی دوچرخه)، دستجا، قبضه، محل دست گرفتن و مانند دسته شمشیر
بازویی [عمومی] پایهای که با قرار دادن تلفن همراه یا دوربینهای رقمی دارای قابلیت خودعکسگیری بر روی آن میتوان بهراحتی و با زاویۀ دید وسیع خودعکس گرفت ...