جریان، رفتن، عزیمت، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، مشی زندگی، رایج، جاری، سایر، موجود سایر معانی: - رو، وضعیت، شرایط (راه رفتن و پیشرفت کردن)، موفق، با رونق، معمول، متعارف، پ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(عامیانه) تکرار مکررات کردن، (پس از زحمت) دوباره به همان جای اول رسیدن
[حسابداری] تداوم فعالیت [حقوق] شرکت دایر، مؤسسه فعال
[حسابداری] فرض تداوم فعالیت
[حقوق] ارزش شرکت دایر و فعال
حریق فعال [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل] حریقی که در مرحلۀ بین گیرانش و خاموشی است
واژههای مصوب فرهنگستان
(در مورد زمان و سن) تقریبا، بچیزی نزدیک شدن، نزدیکی، تماس، ادامه
بررسی دقیق، (آمریکا - عامیانه)، کتک زنی، عیب جویی شدید
(عامیانه - تداعی منفی) رویدادها، حوادث، اتفاقات، حوادک اقدامات، مذاکرات، هزینه ها، برامدها
یک گیاه رفتن
(عامیانه) آغاز کردن، دست به کار شدن
(خودمانی) تهییج یا عصبانی کردن